یه بار به سرم زد درمورد بلاگرا پست بنویسم، عنوانش هم مثلا "بلاگرانه" انتخاب کنم. از ریکشن ها و بازخوردهای احتمالی نگرانی نداشتم، حس کردم حاشیه به دنبال خواهد داشت پس بیخیال شدم.
هیچ وقت پست های شباهنگ رو تو یه زمان محدود که برا وبلاگ خوانی میزارم، نمیخونم. در واقع وبلاگ خوانی من به دو قسمت تقسیم میشه، شباهنگ خوانی و بقیه خوانی. کل اطلاعاتم از شباهنگ اسمشه و پایان نامه اش و شهرهاش و جغداش و فعال بودن و فعال بودن و فعال بودنش. شباهنگ هم منو شاید در حد اسم بشناسه، شاید اگه بگی "پری"، بگه: کی؟! و شما مجبوری بگی: همون هلما. رمز پستاش رو ندارم، خیلی کم بهش کامنت میدم. یا کامنت دونیش بسته است، یا پست ها رو پارت بندی میکنم و طول میکشه کامل خوندنش و حس پیام دادن میپره. شباهنگ ناخواسته مخاطب رو همگام با خودش میکنه، موقع خوندن پستاش نفس نفس میزنم، بس که حس میکنم با هول و ولا مینویسه تا زمان رو از دست نده و به بقیه کاراش هم برسه. شباهنگ یه عجولِ ریلکسه انگار. گیاه اشک تمساح رو میشناسین؟! شباهنگ رو شبیه ترین به این گل میدونم.
فکر کردین اگر انسان نبودیم، از بین گیاه و اشیاء و . هر کدوم شبیه به چی بودیم؟!
+ پست بصورت انتشار در آینده است، چون میخوام خواب باشم و منصرف نشم بابت انتشار.